سفارش تبلیغ
صبا ویژن

























بر و بچز دبیرستان روشنگر

جمعه ، غروب ، انتظار...

می دونم که یک نفر هست زیر این گنبد سنگی
که میاد رو آسمونم می کشه یه قوس رنگی
اون که از تبار دریا ، اون که از نسل ستاره س
وقتی باشه هر دقیقه یه تولد دوباره س
اون که آینه ی اتاقم از حضورش بی نصیبه
توی اینه من نشستم اما من با من غریبه

فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره

یکی باید اینجا باشه که من رو بدزده از من
با من از خودم خودی تر ، بین تن باشه و پیرهن
یکی باید این جا باشد که شب رو کم کنه از روز
روز تازه یی بیاره جای این روز غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثل کسی نیست
وقت سر دادن آواز مثل اون همنفسی نیست

فرصتی نمونده ای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصل جوانه ، فصل جون دادن برگه
از تو قصه ها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیر خاکستر سردم ، شعله ی تو جون بگیره


نوشته شده در جمعه 86/5/5ساعت 12:46 صبح توسط | نظرات ( ) |